معنی تشت گلین

حل جدول

تشت گلین

تغار، برز

لغت نامه دهخدا

گلین

گلین. [گ َ] (ترکی، اِ) در ترکی بمعنی بیوک و عروس: گلین خانم. گلین باجی. گلین آغا.

گلین. [گ ِ] (ص نسبی) منسوب به گل را گویند. (آنندراج). از گل ساخته:
بر سر هر خم بنهاد گلین تاجی
افسر هر خم چون افسر دراجی.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
بسی خاک بنشسته بر فرق او
نهاده به سر بر گلین افسری.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 116).
درین قصر گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین.
نظامی.
زرین چه کنم قدح گلین آر، ای دل
پای از گل غم برآر یکبار ای دل
تا از گل گورم ندمد خار، ای دل
گلگون می در گلین قدح دار، ای دل.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 723).
خوش نبود شاه دل اسب گلین زیر ران
رخش بهرای زر منتظر ران او.
خاقانی (دیوان ص 362).
گلین بارویش را ز بس برگ و ساز
به دیوار زرین بدل کردباز.
نظامی.
گلین خانه ای کو سرای من است
نه من هیکلی دان که جای من است.
نظامی.

گلین. [گ ِ] (اِ) بافته ای است رنگارنگ، پارسی نیست و همان صحیفه ٔ مانی است که نقوش گوناگون داشته. (آنندراج).

گلین. [گ ِ] (اِخ) نام دیهی است در حوالی ری که قلعه ٔ گلین داشته و منسوب بدانجا را گلینی میخوانده و کلین به کاف عربی همانا معرب آن باشد. و در قاموس گفته گلین بر وزن امین دیهی است از دیههای ری و از آنجا بوده است شیخ حافظ محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی. و اینکه او را به ضم کاف و فتح لام به وزن عبیدمیگویند غلط است. (آنندراج). و رجوع به کلین شود.

گلین.[گ ُ] (ص نسبی) منسوب به گل، مانند: سیمین منسوب به سیم و مشکین منسوب به مشک. (آنندراج):
با دوست به گرمابه درم خلوت بود
وآن روی گلینش گل حمام آلود.
سعدی.

گلین. [گ ُ] (اِخ) نام چهار ده نزدیک بهم از دهستان کفرآذر بخش گیلان شهرستان شاه آباد. و چهار ده مذکور عبارتند از: سه باغ بابالاده، نجار، چمن یااﷲیار و انجاورود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گلین. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در 32000گزی جنوب باختری سنندج و 3000گزی خانقاه. هوای آن سرد و دارای 1300 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گلین. [گ َ ی َ] (اِخ) دهی است از دهستان جنت رودبار بخش رامسر شهرستان شهسوار که در 46000گزی جنوب باختری رامسر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 330 تن است. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، سیب زمینی، عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


تشت

تشت. [ت َ] (اِ) آوند معروف و طشت معرب آن است. (غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (از آنندراج). معروف، طشت و تست معرب آن. (فرهنگ رشیدی). ظرف فلزی بزرگ و پهن که گودیش کمتر از لگن است و به تازی طشت گویند و نیز لگن و طبق و خوان را گویند. (ناظم الاطباء). معرب آن طشت، اوستا تشته (ظرف)، پهلوی تشت، ارمنی تاس، تشتک، افغانی تشت، بلوچی تاس، نیز در عربی طاس از همین ریشه است. ایتالیایی تزء، فرانسه تاس... (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت.
خسروی.
بفرمود تا دردمیدند بوق
بیاورد پس تشتهای خلوق.
فردوسی.
سر کو ز فدا دریغ باشد
شایسته ٔ تشت و تیغ باشد.
نظامی.
تشت طلب کرد و یکی تیغ تیز
تشت دگر کرد بر آن گنج ریز.
امیرخسرو.
و رجوع به طشت و طست و ترکیبهای تشت شود.
- تشت از بام افتادن، کنایه از رسوا شدن باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). کنایه از فاش شدن راز. (آنندراج):
بار دگر فتنه را تشت ز بام اوفتاد
خواب مرا بازبست دلبر بیدار من.
مولوی (از انجمن آرا).
چون بدید اورا خلیفه مست گشت
پس ز بام افتاد او را نیز تشت.
مولوی.
چو رازی در دهان عام افتاد
مکن پنهان که تشت از بام افتاد.
صاحب انجمن آرا.
تشت من چون آفتاب از دامن چرخ اوفتاد
ساده لوح آن کس که می خواهد کند رسوا مرا.
صائب (از آنندراج).
- تشت از بام افگندن، کنایه از فاش کردن راز. (آنندراج):
رسوای کوی عشق چو خورشید محشریم
از بام آسمان فلک، افگنند تشت.
سلیم (از آنندراج)
- تشت و آب خواستن، کنایه از سفر بازآمدن. پا از گرد راه شستن. (آنندراج):
دنیا خراب و دین بخلل بود، عدل تو
آباد کرد هر دو کنون تشت و آب خواه.
انوری (از آنندراج).
- تشت و سبو، طشت و سبو. رجوع به همین کلمه شود.
- تشت و طبق، طشت و طبق. رجوع به همین کلمه شود.
- تشت و طبق چیدن.
رجوع به طشت و طبق چیدن شود. و رجوع به تشت آتش، تشت بلند، تشتچه، تشت خان، تشتخاناه، تشتخانه، تشتخوان، تشتدار، تشت زدن، تشت زر، تشت زرین، تشت سرنگون، تشت سیمین، تشت نگون، تشت و خایه و تشته شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

گلین

(اسم) عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. (صفت) منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) (صفت) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)


تشت

(اسم) ظرف فلزی بزرگ و پهن و اندکی گرد که در آن لباس و غیره شویند. یا تشت کسی از بام افتادن. رسوا شدن او آشکار گشتن راز وی.

گویش مازندرانی

تشت

ظرف پهن مسی یا سفالی – لگن – تشت

فرهنگ عمید

تشت

ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می‌شویند، لگن، طشت،
* تشت‌ زر (زرین):
تشتی که از زر ساخته شده،
[قدیمی، مجاز] خورشید،
* تشت ‌سیمین:
تشتی که از نقره ساخته شده،
[قدیمی، مجاز] ماه،
* تشت ‌غربالی: [قدیمی، مجاز] آسمان: دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی: ۱۰۲۷)،

فرهنگ معین

گلین

(گَ) [تر.] (اِ.) عروس.

معادل ابجد

تشت گلین

1210

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری